داستانهاى الغدير
تجلى امير مؤ منان على عليه السلام

سيدرضا باقريان موحد

- ۱ -


فهرست مطالب 
پيشگفتار
نگاهى به زندگى علامه امينى
ديدگاهاى علما و دانشمندان پيرامون الغدير
(آيت الله سيدحسين موسوى نجفى )
(دانشمند بزرگوار سيدحسين موسوى هندى )
(دانشمند توانا شيخ حيدرقلى سردار كابلى )
(محمد نجيب زهرالدين عاملى استاد دانشگاه )
(استاد سلمان دواح زبيدى )
(محمدسعيد عرفى مفتى بزرگ سوريه )
(استاد بولس سلامه پژوهشگر مسيحى )
(آيت الله سيد صدرالدين صدر)
(شيخ مرتضى آل ياسين )
(محمد بن مهدى حسينى شيرازى )
(آيت الله عبدالهادى شيرازى )
(استاد صفاء خلوص از لندن )
فصل اول : داستانهايى از زندگى رسول الله صلى الله عليه و آله
نخستين نماز جماعت
قدرت الهى
سنگ محك
صدقه دادن
زيارت قبور
درى از درهاى بهشت
شوق بهشت
حج استيجارى و زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
نانى از آسمان
غذاى اسيران
سزاى توهين
هديه الهى
انتخاب جانشين
دشمنان على عليه السلام
دشمن خدا
پيشواى خوارج
از كرامات رسول الله
نصيحت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
عيادت بيمار
كودكى پيامبر
انفاق
داغ بر بدن
مرگ بر سيم و زر
شعرهاى غيبى
شهادت بتها به پيامبرى حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم
سرانجام تمسخر
سزاى دروغ به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
نفرين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
مرگ لهب
شباهت على عليه السلام به پيامبران
خواب شگفت بلال
آمرزش اعرابى
مروان و انكار توسل
طلب شفاء
وفادارى ابوطالب
پسر زبعرى
فصل دوم : داستانهايى از زندگى حضرت على (ع )
گروه ميانه رو
كرامت حضرت على عليه السلام
شبيه ترين نماز به پيغمبر
آزار مشركان
آوازى از خانواده ابوسفيان
عدالت در تقسيم اموال
ملاقات با جبرئيل
مدفن حضرت على عليه السلام
چشمه آب
مقام رفيع
حق با على است
تكه پارچه سياه
زيد شهيد
تولد حضرت على عليه السلام
برترى به چيست ؟
پرچم رسول الله
زيارت حضرت فاطمه عليهاالسلام
تاجگذارى روز غدير
مولاى مومنان
توبه طلحه
از ياران حضرت على
نامه پادشاه روم
جنگ تبوك
منزل حضرت على عليه السلام
گفتار جبرئيل
بهترين مردم
فرياد جبرئيل
داستان ذولفقار
از زبان نبى صلى الله عليه و آله و سلم
پيش بينى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
هديه على عليه السلام به مرد فقير
قسم خوردن به حديث غدير خم
از فضايل محمد صلى الله عليه و آله و سلم
حضرت على عليه السلام ، همراز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
داستان غدير
انتصاب جانشين
اعتراف سعد به شايستگى حضرت على عليه السلام
چهار منقبت از حضرت على عليه السلام
توبه يكى از مخالفين
افتخار دوستى با پيامبر
فصل سوم : داستانهايى از زندگى ائمه معصومين عليهم السلام
شهادت امام حسين عليه السلام توسط مكر و حيله معاويه
دعاى حضرت
منبر پدر
سروده اى از غيب
مشهدالسقط
جامه اى براى تبرك
پاداشى از آسمان
حل مشكلات
تواضع در مقابل امام رضا عليه السلام
در محضر امام رضا عليه السلام
سوگند امام حسين عليه السلام به غدير
سر مبارك
از كرامات امام حسين عليه السلام
راءس الحسين
سيادت از روز الست
حقيقت بزرگ
فصل چهارم : داستانهايى از شاعران اهل بيت عليهم السلام
ترس از زبان شعر
بر خاك افتادن مناره
شاعر روشن دل
زندان ابد
حكايتى از ابن جميل
درگذشت شريف رضى
علم الهدى
هديه امام
حافظه و هوش تنوخى
از شگفتى هاى روزگار
شاعران مؤ من
گوى سبقت
پاداش شعر
آمرزش الهى
شعر خواندن در مسجد
قيس انصارى
رستگاران
پاسخ قاطع
نوحه سرايى بر اهل بيت
روياى صادقانه
اعتراف به حقايق
احترام به اهل بيت
غبار كاروان
پرده هاى حرم
احسنت به اين قصيده
اسارت
گلى در شوره زار
خادم اميرالمؤ منين
كودكى سيد حميرى
تعبير خواب سيد حميرى
غديريه محمد حميرى
كميت شاعر
خوابى شگفت
امام المنصور بالله
رهايى از زندان
اجابت دعا
راهنما
شهادت كميت اسدى
سيد حميرى
خواب امام رضا عليه السلام
هديه اى به راوى حديث
وفات سيد حميرى
فصل پنجم : داستانهايى از دوستان اهل بيت (ع )
شهادت محمد بن ابى بكر
شركت در غذا خوردن
شهيد روز احد
يار وفادار
نماز واقعى
ارث پدر
ايمان ابوطالب
شهداى احد
دوستى على عليه السلام
خضوع در زيارت
سفارش به زيارت
ملك صالح
فرزندان رسول الله
خانه توبه
ديدار با نماينده امام
ردالشمس
فتواى يك يهودى زاده
تشرف به اسلام
نور و حكمت
قرض الحسنه
سخاوت قيس
عنايت حق
بخشندگى شريف رضى
مجازات لعن كننده
بانوى مسلمان
زورآزمايى
استاندارى مصر
جواب دندان شكن عباس عموى پيامبر
لعنت بر يزيد
وفات صاحب بن عباد
فروش كتاب نفيس
صلوات بر سيدمرتضى
خصال نيك
جواب نامه
رفتار عثمان با عمار ياسر
شهادت مالك اشتر
حجر بن عدى
پاى بريده
گواهى بر حديث
دليل حب على عليه السلام
محبت به اهل بيت
تبعيد ابوذر
مسلمان شدن ابوذر
شهرت ابوذر در آسمانها
بيمارى ابن مسعود
وصيت عبدالله بن مسعود
فصل ششم : داستانهايى از دشمنان اهل بيت (ع )
نصيحت معاويه به يزيد
اظهار شادى معاويه در شهادت امام حسن عليه السلام
جنايت معاويه عليه شيعيان
اظهار بى اطلاعى معاويه از جايگاه على عليه السلام
تبعيض اقتصادى
تبهكارى معاويه در جنگ صفين
ادعاى معاويه براى خلافت
كشته شدن عبدالرحمن بن خالد
طمع سعيد بن عثمان به وليعهدى معاويه
اجرا نشدن قانون جزاى اسلامى در مورد يك دزد
انتساب زياد با معاويه
بيعت گيرى براى يزيد
فريب ام سلمه
عيد مسلمين
وليد فاسق
سزاى خائن
ابن ابى سرح
حديث سازان دروغگو
عذاب انكار ولايت حضرت حضرت على عليه السلام
كمك مالى
پيش بينى حضرت على عليه السلام
فرار از زندان
بخوانيد و بخنديد
پايمال كردن آئين كيفرى
زيارت قبر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
شعرى از حضرت على عليه السلام
تغيير سنت پيامبر
حاكم بدسابقه
دروغگوى بزرگ
نماز چهارشنبه
ترك تكبير نماز
شرابخوارى معاويه
ربا خوارى معاويه
جعل روايت
معاويه و لعن على عليه السلام
طى الارض اميرالمؤ منين عليه السلام
تبعيد از حاكم
سرنوشت تلخ دشمنان حضرت على عليه السلام
سرانجام تكذيب احاديث
چگونگى اسلام آوردن عمرو بن عاص
اجتماع بشر
خنده معاويه
درگذشت عمرو بن عاص
نذر شيطانى
آوازخوانى معاويه
سلام بر پادشاه
رشوه به پسر عمر
جواب دندان شكن به معاويه
پاسخهايى صعصعه به معاويه
قصيده جلجليه
مادر عمرو بن عاص
تبعيد حاكم
شيوه بيعت
چشم در راه خدا
دست بيعت
اعتراف ابوهريره بر حديث غدير
فصل هفتم : داستانهايى از مناظرات
مناظره در مسجد پيامبر
مناظره با يهودى
خليفه و اسقف نجران
مناظره معاويه و قيس
مناظره ماءمون
مناظره با ابوالعلاء معرى
مناظره ماءمون
فصل هشتم : داستانهايى از قضاوتهاى على (ع )
درماندن معاويه در دادن يك حكم
قضاوت خليفه درباره زن ديوانه
كفاره تخم شترمرغ
مادر واقعى
زر و زيور كعبه
شكار حرم
اگر على عليه السلام نبود
قضاوت نابجاى خليفه
پرده گناهان
ديه كودك
زن مضطره
دستور ناآگاهانه خليفه
جهل خليفه به سنت
خليفه و نوزاد عجيب
قانون خدا
حد شراب
اثبات مادرى و پسرى
نادانى خليفه
فصل نهم : داستانهايى از زندگانى خلفا
آوازخوانى
بوى خوش
وسعت دادن به مسجد
خوردن گوشت
نصيحت به خليفه
ادعاى ايمان
هوش و حافظه خليفه
نهى خليفه از متعه
نماز بعد از عصر
تجسس خليفه به تهمت
ارث پيامبر
راءى خليفه در تحقق بلوغ
نظر مردم
شجره رضوان
تجسس ممنوع
ظرف آب و عسل
تاءويل كتاب خدا
همه مردم از عمر داناتر هستند
دانش خليفه
حكم شك در نماز
توسل به عموى پيامبر
ماجراى مردى عادى با عمر
خيال واهى
در فضيلت نماز
اعتراف عمر به فضايل على عليه السلام
آتش عليه عثمان
اولين دشمن عثمان
قاتلين عثمان
كارهاى مردم
شكايت عثمان به عباس
راه رستگارى
اجراى كتاب خدا
تقسيم اموال
بهانه هايى براى تبعيد
رفتار خشونت آميز عثمان
بخشش هاى خليفه
خليفه در شب وفات ام كلثوم
بالاتر از صداى نبى اكرم
در پيشگاه خداوند
آرزوهاى ابوبكر
داستان اشعث
از دين برگشتگان سليمى
مجازات خليفه
فرمانروايى كهتران
كيفر دزد
بهره يكسان
مادربزرگ پدرى و مادرى
خليفه خوش سابقه
آخرين مجلس عيش
شيوه دادرسى
بهره مادربزرگ
راءى خليفه درباره كتاب ها
اجتهاد خليفه در نام ها
حدزدن بعد از اجراى حد
مصادره اموال
سؤ ال از مشكلات قرآن
فصل دهم : داستانهايى از احاديث ساختگى
گواهى ابوبكر و جبرئيل
حديثى كه معاويه نقل كرد
مناقب عثمان
داستانى جعلى در كرامات عمر!!
زمين لرزه
هيبت ابوبكر
تهمت دروغين به شيعه
سگ ماءمور
پهناى بهشت ابوبكر
خدا از ابوبكر حيا مى كند!!
كرامت دفن ابوبكر!!
احاديث غلوآميز
توسل به ريش ابوبكر
انگشتر پيامبر و نقش آن
جگر بريان شده
روايتى جعلى از ابوهريره
حديث ساختگى در مورد خلافت
شافعى و احمد ابن حنبل
دشمن حضرت على عليه السلام
احاديث ساختگى
حديثى ساختگى
ابوحنيفه اعلم است ؟
روياى كاذب
فصل يازدهم : داستانهاى متفرقه تاريخى
قصاص قاتل
غصه رسوايى
اصحاب كهف
داستان مالك
در ميان مردگان
سخاوتمندترين مردم
نصيحت پدر
فتنه بغداد
معروف كرخى
قبر نذرها
تبرك لباس
نعلين رسول الله
حركت بر روى آب
زيارت مكه
افشاى راز عارف
طلب مغفرت
از ابدال
بشر حافى
اعتراض به خداوند و سزاى آن
خدا ما را كافى است
پيشگفتار 
يكى از مهمترين رخدادهاى تاريخ بشريت در يك روز گرم ، در كنار غدير خم رقم خورد، در آن روز پيامبر رحمت و اميد، دست وفادارترين يار خود را بالا برد و ضمن سخنانى سرشار از حكمت و معرفت ايشان را به جانشينى خود منصوب ساخت و بدين وسيله دين خود را كامل كرد.
آرى ! تعبد بدون ولايت على عليه السلام تعبدى است كه راه به مقصود نمى برد. شريعت منهاى ولايت على عليه السلام شريعتى بى روح و بى معنويت است . ولايت على عليه السلام مرز شناخت حق از باطل است . شعاع و درخشندگى اين حادثه فرخنده ، چنان عالم گير است كه هيچ عقل سليم و وجدان پاكى نمى تواند آن را انكار كند.
دوست و دشمن ، شيعه و سنى ، مسيحى و يهودى ، همه و همه از جام ولايت و عدالت آن حضرت نصيب برده و لذت درك آن را چشيده اند و در اشعار و كتابهاى خود، داستان عدالت ، رحمت ، اجراى قوانين الهى و قضاوتهاى الهى و قضاوتهاى عادلانه آن حضرت را آورده اند.
با فرا رسيدن ايام خجسته غدير خم ، شيفتگان ولايت به ياد حماسه سازى مى افتند كه عمر سراسر تحقيق خود را بر سر اثرى جاودانه نهاد، تا شعله فروزان و خورشيد تابان غدير خم را فرا روى انسانها در هر زمان پرتوافشان سازد.
بزرگ مردى كه بيش از 50 سال عمرش را صرف مطالعه و تحقيق و نگارش ‍ كرد و آرامش و آسايش خود را در خدمت عقيده و انتشار علوم آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم نهاد.
آرى ! اين قهرمان دفاع از ولايت ((علامه عبدالحسينى امينى )) است كه چون سربازى شجاع در ميدان تحقيق گام برداشت و در اين راه رنجهاى بسيارى متحمل شد. رنجهايى كه جز در سايه عشق به خاندان نبوت بسيار طاقت فرسا مى باشد.
آرى الغدير حاصل يك عمر از سرمستان جام ولايت است .
علامه امينى عمر خود را به پاى اين كتاب نهاد و نام خود را براى هميشه تاريخ در دفتر عاشقان خاندان اهل بيت ثبت كرد.
الغدير در واقع بيانگر نيروى خلاق و قدرت و پشتكار بى نظير علامه امينى در تحمل سختى ها براى رسيدن به هدفهاى معنوى است .
الغدير مانند مشعلى فروزان از نيروى بيان و اعجاز سر انگشتان هنرمند اين عالم بزرگوار است .
علامه امينى با الغدير تولدى دوباره يافت و غدير خم نيز با اين كتاب مورد توجه محافل علمى دانشمندان اهل تسنن و مسيحيت قرار گرفت .
الغدير دايرة المعارف بزرگى از معارف دينى است كه سرشار از حكمت ها و حكايتهاى شيرين و شنيدنى است .
اينك به همت انتشارات نصر، داستانهاى شيرين و آموزنده اين كتاب شريف ، در يك مجموعه بنام داستانهاى الغدير گردآورى شده است ، اميد است كه اين مجموعه مورد استفاده عاشقان خاندان اهل بيت عليه السلام قرار گيرد.
سيدرضا باقريان موحد قم عيد غدير 16/1/79
نگاهى به زندگى علامه امينى 
علامه شيخ عبدالحسين فرزند شيخ احمد و نوه شيخ نجفقلى ملقب به امين الشرع است كه نام امينى را از همين جد به ميراث گرفته است .
علامه امينى در سال 1320 (ه ق ) در شهر تبريز ديده به جهان گشود.
از همان آغاز كودكى به دانش و فراگيرى علم رغبت فراوان داشت .
فراگيرى علوم در ابتدا نزد پدر پس از آن نزد استادان مدرسه طالبيه كه از مهمترين مراكز فرهنگى تبريز است ، آغاز نمود.
مقدمات و سطوح فقه و اصول را نزد دانشمندانى چون آيت الله سيدمحمد بن عبدالكريم موسوى مشهور به مولانا و آيت الله خسروشاهى و آيت توتونچى و علامه شيخ ميرزا على اصغر ملكى آموخت . پس از پايان تحصيلات مقدماتى ، جهت فراگير علوم الهى راهى نجف اشرف شد و در اين شهر مقدس از محضر استادانى چون آيت الله فيروزآبادى ، خوانسارى و ايروانى بهره مند شد و درس خارج را نزد آنان فرا گرفت . هنوز در دوران جوانى بود كه از مراجع بزرگى چون آية الله سيدابولحسن اصفهانى و آيت الله ميرزا محمدحسين نائينى و آية الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى و آية الله شيخ محمدحسين اصفهانى اجازه اجتهاد دريافت كرد.
براى ورود به جرگه حاملان احاديث خاندان رسول و اتصال به سلسله روايت گران معارف محمدى و علوى با كسب اجازه از بزرگانى همچون آيت الله ميرزاعلى شيرازى و آيت الله سيدابوالحسن اصفهانى و آيت الله شيخ على اكبر خويى ، اين وظيفه مهم و اين رسالت خطير شيعى را به انجام رسانيد. از آن پس به تبريز بازگشت و پس از گذشت مدتى اقامت بار ديگر به نجف مراجعت فرمود و كوشش پيگير خود را درباره بزرگترين كتاب عصر ((الغدير)) آغاز كرد و با كوشش پيگير و مسافرت به اكثر كشورهاى اسلامى و غيراسلامى و بررسى متون و مدارك علمى و تاريخى اسلام در طول نزديك به چهل سال ، بزرگترين اثر ارزنده خود ((الغدير)) را در دسترس اهل تحقيق قرار داد.
علامه امينى در مسير مطالعاتش براى نگارش الغدير تمامى كتابخانه هاى مشهور نجف و كربلا، سامرا و بغداد حله و بصره را بهره بردارى نمود. اما براى اين بزرگمردى كه پا به ميدان پاسدارى از حريم ارزشهاى غدير نهاده بود، اين همه كافى نبود. لذا به سفر پرداخت . ابتدا به ايران آمد و از كتابخانه هاى علمى شهرهاى مشهد و تهران و بروجرد و كرمانشاه استفاده نمود. سفر بعدى او به هندوستان بود. در اين سفر كتابخانه هاى شهرهاى لكهنو، رامپور و حيدرآباد را مورد استفاده قرار داد و سپس عزم سفر به سوريه را نمود. آخرين سفر علامه امينى براى مطالعه و تحقيق در سال 1378 (ه ق ) به تركيه صورت گرفت و در اين كشور كتابخانه هاى مهم را مورد استفاده قرار داد.
نكته قابل تذكر است كه در طول اين مدت علامه امينى به ميزان وسيعى دست اندر كار استنساخ كتابهاى گرانبها و ارزنده بود كه در صورت عدم رسيدگى امكان داشت از ميان بروند و چنين ذخاير ارجمندى براى نسل هاى آينده باقى نماند.
پس از سفر به تركيه ، علامه به نجف بازگشت و شروع به تجهيز كتابخانه عظيم و عمومى اميرالمؤ منين عليه السلام نمود كه هم اكنون نيز با نام ((مكتبه اميرالمؤ منين العامه )) در نجف مشغول به كار است . ولى ديگر شمع وجود گرانبهايى چنين پاسدار و مرزبانى شجاع رو به خاموشى نهاده بود و بيمارى با شدت تمام او را از پاى در مى آورد. تا اين كه لحظات خاموشى اين شمع فروزان فرا رسيد و در روز جمعه 28 ربيع الثانى 1390، حالش به وخامت گرائيد... علامه شروع به سخن گفتن نمود و آخرين كلماتش اين بود: خداوندا! اين سكرات مرگ است كه بر من عارض شده ، پس به من توجه فرما و مرا به خودم يارى ده . آن سان كه صالحان را بر خودشان يارى مى دهى ... و هنوز اين دعا را به پايان نبرده بود كه دعوت حق را لبيك گفت و روحش به ملكوت اعلى پرواز كرد بدين پس دفتر زندگى قهرمان پاسدارى از حريم ارزشهاى راستين بسته شد.
اين مرد بزرگ علاوه بر اين اثر مهم ، تاءليفات و تحقيقات مهم ديگرى هم از خود بر جاى گذاشته است كه عبارت اند از: 1 تفسير فاتحة الكتاب ، 2 شهداءالفضيله ، 3 كامل الزياراة ، 4 آداب الزائر لمن يمم الحائر، 5 سيرتنا و سنتنا، 6 تعليقات كتاب مكاسب شيخ انصارى ، 7 تعليقات بر كتاب رسائل شيخ انصارى ، 8 المقاصد العليه فى المطلب السنيه ، 9 رياض الانس ، 10 رجال آذربايجان ، 11 ثمرات الاسفار، 12 العترة الطاهرة فى الكتاب الغدير.
ديدگاهاى علما و دانشمندان پيرامون الغدير 
كسانى كه در كار تاءليف و تدوين دقت نظر داشته باشند، به خوبى واقف اند كه كتاب الغدير شايسته ستايش و تمجيد و تقدير است و مى دانند كه در نوع خود بى نظير است و در اين رشته هيچكس چنين ابداعى نكرده است ... الغدير فرا رسيد و پرده هاى دودآلودى را كه ستمكاران به دورش تنيده بودند، بر دريد و نيرنگى كه دغلبازان بر چهره اش ماليده بودند، سترد و حقيقت را چنان درخشان كه هست برنمود تا فروغ چو آفتاب تابان نيمروز به ديده حقيقت پژوهان بدميد... الغدير كتابى كه سخن راست مى گويد و نمى گذارد كه ستم و نادانى بر كس رود.
(آيت الله سيدحسين موسوى نجفى ) 
براستى الغدير دايرة المعارفى خورشيدآساست كه موج نورش ديدگان را خيره مى سازد و ديده خفاش گونه حق ناپذيران را بر مى بندد... معجزه اى است در زمينه ابداع . معجزه اى كه واژه محال را از فرهنگ كار تحقيقى و ادبى به در كرده است ... با همتى بلند و اراده اى كوه آسا روى به اين كار آورديد تا دايرة المعارفى فراهم آمد كه پندارى جماعتى از محققان و دانشمندان دست به دست هم داده و كمر همت بسته و هر يك به حسب تخصص و استعداد به پاره اى از آن برخاسته باشد...
(دانشمند بزرگوار سيدحسين موسوى هندى ) 
كتاب الغدير... دريايى خروشان است كه از در و مرواريد غلطان سرشار است . يا كشتى اى است كه بارش همه حقيقت و الماس اسرار است . خورشيدى بايدش خواند كه از افق نجف برآمده و دنيا را با نور تابناكش ‍ خيره كرده و پرده هاى ظلمت را دريده است ... بوستانى دلاويز از بوستانهاى بهشت كه در آن هر چه ديده را لذت مى بخشد و دل را به هوس ‍ مى اندازد هست ...
(دانشمند توانا شيخ حيدرقلى سردار كابلى ) 
الغدير كتاب حق است و رساله راستى و ديوان دانش ، حكمت ، ادبيات و تاريخ . در آن شيوه حديث شناسى متينى بكار رفته و ارائه گشته تا به صورت منبع تحقيقى درآمده است . گنجينه اى از دلايل روشنگر است و براهين قاطع بر امامت .
(محمد نجيب زهرالدين عاملى استاد دانشگاه ) 
سرور من ! بى مبالغه مى گويم اثرى بوجود آورده ايد كه گذشتگان هرگز نتوانسته و نمى توانسته اند بوجود آورند و نه آيندگان از عهده اش بر خواهند آمد. سعى اى را كه در طول سالهاى متمادى مبذول داشته و موانع دشوارى را كه از سر راه تتبع و بررسى و كاوش در اسناد تاريخى و احاديث برداشته ايد تا آنچه را كه خواسته ايد، براى افكار عمومى ثابت كنيد و روشن داريد، با اتمام اين كتاب ارزنده به هدف نايل آورده ايد.
(استاد سلمان دواح زبيدى )  
مؤ لف در اين كتاب از دانش ها و اشعار، آنهايى را جمع آورى كرده كه بسيار نيكوست . بطورى كه الغدير مى تواند عيدى كاملى باشد براى هر مومنى زيرا هر چه را كه آرزو مى كند در آن مى يابد. از دانش فراوان و فقه وسيع و ادب بسيار. پس آن قوى ترين مجمع است براى هر داوطلب دانش هر چند كه انديشه ها و آراءشان مختلف شود.
(محمدسعيد عرفى مفتى بزرگ سوريه ) 
نزديك بود ادراك من گم شود در عالم وسيعى از دانش در حالى كه زير و رو مى كردم و ديده ام را به خطوط اين كتاب و كلمات آن . آيا آن حقيقتا كتاب است يا واقعا آن غدير است ؟ بلكه آن درياى ژرفى است كه در و مرواريدش ‍ را بالا آورده و به اقسام گوناگون و رنگ هاى مختلف كه حيران ماند در شمردن آن انديشه ها و افكار.
اى شيخ بزرگوار... اگر من مناسب مى ديدم كه فراگيرم از مصادر شيعيان ، هر آينه تو را يگانه مرجع خود قرار مى دادم . زيرا كه كتابهاى گرانبهاى شما فقط مجمع احاديث نيست بلكه آن دايرة المعارفى است كه اقرار مى كند به آن بيان و تاريخ را مطمئن مى سازد و آفاق معرفت و شناخت را مى گشايد و سبز مى شود شعر تا آن كه فرا مى گيرد، خواننده را موجى از غبطه و حسرت . پس احسان نمى كند مگر آن كه دو لبش بهم مى خورد، به دو لفظ سبك و علامى بر زبان و سنگين در سنجش و ميزان ، ((الله اكبر))
(استاد بولس سلامه پژوهشگر مسيحى ) 
الغدير شاهكارى است . در آن تتبع استادانه و امين با نقل صحيح و دقيق و حسن ارزشيابى و نقد و اصالت راءى فراهم آمده است و كمتر كتابى يافت مى شود كه چنين مزايايى يكجا در آن گرد آيد و پنجمين مزيت كه آنراست ، خوش بيانى و حسن ظاهرى مطالب است .
دايرة المعارفى اسلامى است . در بوستانش گونه گون گل و ريحان از فضايل و معارف كه همه تاءليفات پيشنيان از آن تهى است .
(آيت الله سيد صدرالدين صدر) 
به راستى اين آيت جاودانه تو است كه رمز نبوغ و شخصيت نادرت خواهد بود و نسل هاى بشر چون صفحات سپيد و درخشانش را ورق بزنند، به ديده بصيرت برگهاى سيمين شخصيت تو را خواهند نگريست و در خلال سطور تابانش قدرت كلك رخشانت را و از لا به لاى مساعى پرقدرت كه در آن بكار رفته ، به عظمت كوشش مستمر و پشتكار پهلوانى ات پى خواهند برد.
(شيخ مرتضى آل ياسين ) 
در عصرى كه جهل و گمراهى بر انديشه ها سنگين مى نمايد، جامعه اسلامى سخت نيازمند چنين كتابى بود. كتابى كه سخن از روى حق بگويد و پرده جهل و ضلالت را بدرد. همواره در حمايت پروردگار بمانى و به صلاح و رستگارى بخوانى و مشعلى فروزان باشى راهنماى امت اسلام .
جان و قلمت پاك باشد و در خدمت اسلام و مسلمانان كه نوشته اند با كتاب گرامى الهى راست آمده است .
(محمد بن مهدى حسينى شيرازى ) 
از حقايق بسيار روشن اين است كه كتاب ارزشمند الغدير نوشته رهبر دينى بى نظير و مصلح كبير و علم اخلاقى جليل ، حجت الاسلام امين نجفى از عالى ترين چيزهايى است كه دانشگاه بزرگ اسلام نجف اشرف به آن مباهات مى كند. چنانكه از فاخر همه مسلمين نيز به شمار مى رود. زيرا آن بزرگترين دايرة المعارفى است كه در خود علوم فراوان ، ادب زياد احاطه گسترده ، كوشش عظيم و حقايق خالص را جمع كرده است .
(آيت الله عبدالهادى شيرازى ) 
12 من تقديم رساله و تزم را به دانشگاه لندن تا صدور كتابتان و آگاهى ام نسبت به آن تاءخير انداختم . زيرا دوست مى داشتم كه در متن رساله ام به الغدير و كوشش ارزشمندتان اشاره كنم و به زودى نظر مستشرقين را به اين ناحيه مهم از ادب جلب خواهم كرد و اميدوارم كه صدالت و رابطه فكرى ، همواره پايدار باشد.
(استاد صفاء خلوص از لندن ) 
13 الغدير بهترين كتابى است كه دانشگاه نجف در طول تاريخ تحويل جهان دانش داده است .
خواننده هنگام مطالعه آن خود را در باغستانى مى يابد كه در آن همه نوع ميوه ، بلكه آنچه را كه دل مى خواهد و چشم از آن لذت مى برد، وجود دارد و من فكر مى كنم كه از ستم بزرگ بر علم و از جنايت بر حقيقت است كه چنين كتاب ارزشمندى با اين همه مطالب نوشته شود ولى ثروتمندان مسلمان اقدام به عاليترين چاپ آن ننمايند تا همانطور از لحاظ محتوا نمونه است ، از لحاظ چاپ و ظاهر نيز نمونه باشد.
(استاد محمدعلى نقى حيدرى )
فصل  اول : داستانهايى از زندگى رسول الله صلى الله عليه و آله
نخستين نماز جماعت  
روزى امام صادق عليه السلام در جواب يكى از اصحابش فرمود: نخستين نماز جماعتى كه برپا شد. آنجا بود كه رسول خدا نماز مى گذارد و اميرمؤ منان على بن ابيطالب نيز با او بود كه ابوطالب بر او گذشت . جعفر نيز با او بود. پس گفت : پسركم به عموزاده ات بپيوند و هرگز از او جدا مشو ابوطالب كه از ديدن اين صحنه شادمان بود، اين گونه سرود: ((به راستى كه على و جعفر پشتوانه من هستند، در روزهاى گرفتارى و دردسر... عموزاده تان را يارى كنيد و دست از او مداريد. در ميان برادران من ، پدر او تنها برادر پدر و مادرى من است . به خدا نه من و نه هيچكس از فرزندانم كه

گوهر پاك داشته باشند، دست از پيامبر نخواهد داشت .
قدرت الهى  
پيغمبر هر گاه در مسافرت در مكانى فرود مى آمد، اصحاب آن حضرت درخت سايه دارى انتخاب مى كردند كه پيغمبر خواب نيمروز را در زير آن درخت بياسايند. روزى هنگام استراحت پيغمبر، عربى صحرايى آمد و شمشير خود را كشيد و گفت : چه كسى تو را از حمله من مانع خواهد شد؟ پيامبر گفت : خدا. در اين هنگام دست عرب لرزيد و شمشير از دست او افتاد. عرب با وضع غيرعادى و مضطرب آنقدر سر خود را به درخت كوبيد تا مغز او متلاشى گشت .
سنگ محك  
عايشه همسر پيامبر گرامى ، اشعار زيادى را حفظ داشت و بنابر قول خودش ‍ دوازده هزار بيت از لبيد شاعر به خاطر داشت . پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اكثر اوقات مى خواست كه برايش از اشعارى كه حفظ است بخواند.
از آن جمله است اين دو بيت :
هر گاه طلا با سنگ محك آزمايش شود، بدون شك غش آن آشكار مى گردد و طلاى خالص و ناخالص از هم جدا مى شود. على عليه السلام هم در بين ما مانند آن سنگ محك است .(1)
صدقه دادن  
روزى سعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اى رسول خدا مادرم فوت كرده است و مى دانم كه اگر او زنده بود، صدقه مى داد. اينك اگر از ناحيه او صدقه بدهم براى او فايده اى خواهد داشت ؟ رسول خدا فرمود: آرى .
آنگاه پرسيد: چه صدقه اى نافعتر است اى رسول خدا؟ فرمود: آب : سعد چاهى را حفر كرد و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ثواب حفر چاه هديه به روح مادر سعد باشد.
پس نذرها يك نوع هدايائى است كه زنده ها براى اموات مى فرستند و اين عمل هم مشروع است و هم ثواب دارد.(2)
زيارت قبور  
عايشه روايت كرده است كه ، روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم رو به من كرده و فرمود: ((جبرئيل نزد من آمده و گفته كه : پروردگارم به من فرمان داده است كه به بقيع رفته و براى آنان طلب آمرزش كنم ))
عايشه مى گويد: من چگونه دعايشان كنم اى رسول خدا؟ فرمود: بگو: درود بر مومنان و مسلمانانى كه در اين ديار آرميده اند. خدا پيشگامان و پس گامانمان را بيامرزد و ما نيز ان شاءالله به شما ملحق خواهيم شد. از خدا براى ما و شما عافيت مى طلبم .
حضرت على عليه السلام نيز هميشه به زيارت قبور كوفه مى رفت و مى فرمود: خوشا به حال كسى كه تصميم گرفتن به سوى معاد دارد و اعمال نيكو انجام مى دهد.(3)
درى از درهاى بهشت  
قيس بن سعد روايت مى كند: روزى پيامبر اكرم بر من عبور كرد در حالى كه از خواندن نماز فارغ شده بودم .
ايشان به من فرمودند: آيا تو را به درى از درهاى بهشت راهنمايى كنم ؟ عرض كردم : آرى .
فرمود: لا حول و لا قوة الا بالله يكى از درهاى بهشت است .(4)
شوق بهشت  
روزى مرد سياهى به نزد پيامبر اكرم آمد و شروع به پرسيدن سؤ الات در رابطه با تسبيح و تهليل . عمر بن خطاب كه در آن جا حاضر بود، با تندى به آن مرد گفت : بس كن اى مرد تو با اين سؤ الهايت ، پيامبر را خسته مى كنى . رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به عمر فرمود: آرام باش اى عمر. تندى مكن .
بگذار تا سؤ الاتش را بكند و در اين هنگام اين آيات نازل شد. ((هل اتى على الانسان حين من الدهر)) ((آيا بر آدمى زمانى از روزگار تا آنجا كه يادى از بهشت شده )) در اين هنگام آن مرد سياه ، فريادى از جان كشيد و بر زمين افتاد. پيامبر با ديده اين صحنه فرمود. او از شوق بهشت جان داد.(5)
حج استيجارى و زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم  
روزى از يكى از فقهاى بزرگ بنام آبى زيد، درباره مردمى كه براى انجام حج ، اجير مى شوند و يكى از شروط آن اجير شدن ، اين است كه حتما به زيارت قبر پيامبر اكرم بروند، ولى آن گروه بنا بر دلايلى نمى توانند اين شرط را اجر كنند، سؤ ال شد.
آن فقيه كه به زيارت قبر پيامبر علاقه و عشق بسيار داشت ، در جواب گفت : آنان بايد اين كار را انجام مى دادند و حال كه بر اثر مانعى نتوانسته اند، از اجرت بايد به مقدار مسافت زيارت ، برگردانند.
وعده ديگرى از فقها نيز در پاسخ اين سؤ ال گفتند كه آنان بايد برگردند و به عنوان نيابت زيارت نمايند و به وعده خود عمل نمايند و گرنه به مقدار مسافت زيارت ، از اجرتشان كم مى شود.(6)
نانى از آسمان  
روزى ((محمد بن علاء)) وارد مدينه شد، در حالى كه بسيار گرسنه بود و پولى هم براى تهيه غذا نداشت او براى زيارت قبر پيامبر رفت و خطاب به آن حضرت ، گفت : اى رسول خدا به خدمت شما آمدم ، در حالى كه شدت فقر و گرسنگى ام را جز خدا نمى داند و امشب را مهمان تو هستم .
آنگاه خواب بر او غلبه كرد. در عالم رويا، رسول خدا را ديد كه به او گرده نانى لطف مى كند.
نصف آن را خورد و ناگهان از خواب بيدار شد. در حالى كه نصف ديگر نان را در دستش بود.
محمد بن علاء مى گويد: با اين مطلب صدق گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه فرموده بود ((هر كس مرا در خواب ببيند، واقعا مرا ديده است . زيرا شيطان به شكل من در نمى آيد)) برايم روشن شد آنگاه صدايى شنيدم كه مى گفت : اى محمد! كسى قبرم را زيارت نمى كند، مگر آن كه گناهش بخشوده و شفاعتم فرداى قيامت نصيبش خواهد گرديد.(7)
غذاى اسيران  
روزى جمعى از اصحاب پيامبر، گوسفندى را بدون اجازه از صاحبش گرفته و براى پيامبر، طبخ كردند پيامبر كه در ابتدا از جريان آگاه نبود، بر سر سفره حاضر شد. هنگامى كه خواست از آن ميل نمايد، فرمود: اين گوسفند مرا خبر مى دهد كه او را بدون اجازه صاحبش گرفته اند و طبخ كرده اند.
ياران ، حرف پيامبر را تصديق كردند و گفتند كه چنين است . پيامبر فرمود: اين غذا را به اسيران بدهيد.
و دليل اين نزد ما اين است كه آن گوسفند مال آنها شده به ضمان قيمت . پس امر كرد ايشان را به صدقه دادن آن براى آن كه گوسفند از طريق ممنوع مال ايشان شده بود و آنها قيمت آن را به صاحبانش نداده بودند اين روايت را جصاص آورده در دفاع از حكم عمر در رابطه با الحاق مهريه زن به بيت المال ، در حالى كه بين اين قضيه و آن حكم عمر هيچ وجه شباهتى وجود ندارد.(8)
سزاى توهين  
عقية بن ابى معيط با رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نشست و برخاست داشت ولى هنوز اسلام نياورده بود.
روزى پيامبر را به يك مهمانى دعوت كرد. پيامبر گفت : من در مهمانى حاضر مى شوم ولى لب به غذا نمى زنم مگر اين كه تو مسلمان شوى . عقبه اين كار را كرد. دوستانش از اين كار مطلع شدند، او را از خود راندند و سرزنش كردند. او گفت : من از عمق دل ، اسلام نياورده ام .
بلكه به اين خاطر كه او از غذايم بخورد، شهادتين را گفتم . دوستانش به او گفتند كه اگر مى خواهد با ما باشى بايد بر روى پيامبر آب دهان بيندازى .
او نيز قبول كرد و به روى پيامبر آب دهان انداخت ولى آب دهانش به روى مبارك پيامبر نرسيد بلكه به عقب برگشت و به صورت خود او رسيد و دو گونه او را سوزاند و اثر آن تا پايان عمرش بر صورتش باقى بود.(9)
هديه الهى  
انس روايت كرده است كه : روزى رسول خدا بر استر سوار گشته تا كوه كدى روان گشت . آنگاه استر را به من سپرده فرمود: به فلان موضع برو. على عليه السلام را خواهى يافت كه به تسبيح پروردگار مشغول است . سلام مرا به او برسان و او را همراه خود بياور. او را به خدمت پيامبر آوردم .
رسول خدا فرمود: بنشين . اين مكانى است كه 70 پيامبر مرسل بر آن قرار گرفته و من از همه آنان والاترم . با هر يك از آن پيامبران ، برادر او همراه بوده و تو از همه آنان بهترى .
در اين هنگام ابر سفيد رنگى بر سر آن دو سايه افكند. خوشه انگورى از ميان ابر آويزان شد.
رسول خدا تناول مى كرد و مى فرمود: اى برادرم بخور اين هديه الهى است .
بعد از تناول انگور، آب آشاميدند. ابر بالا رفت . رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: سوگند به آن كه هر چه خواهد آفريند. از اين خوشه سيصد و سيزده پيامبر و سيصد و سيزده وصى تناول كرده اند.
هيچ پيامبرى گرامى تر و هيچ وصى از على گرامى تر نيست .(10)
انتخاب جانشين  
روزى ام سلمه و عايشه با هم گفتگو مى كردند. ام سلمه گفت : يادت مى آيد آن سفرى را كه من و تو در سفرى با رسول خدا بوديم . در آن سفر على عليه السلام عهده دار تعمير كفشهاى رسول خدا و شستشوى لباسهاى آن حضرت بود. اتفاقا كفش رسول خدا سوراخ شده بود و على عليه السلام در سايه درختى نشسته و داشت آن را تعمير مى كرد. در اين هنگام پدرت با عمر آمدند و آنها وارد شدند و درباره آنچه مى خواستند با رسول خدا صحبت كردند. آنگاه گفتند: اى رسول خدا ما نمى دانيم كه تا چه زمانى با ما خواهى بود. بنابراين چنانچه جانشينت را به ما معرفى كنى بعد از تو در آسايش خواهيم بود. رسول خدا فرمود: اما من هم اكنون او را مى بينم و جايگاهش را مى شناسم و اگر من تعيينش كنم ، شما از او جدا خواهيد شد.
همانگونه كه بنى اسرائيل از هارون پسر عمران جدا شدند آنگاه آنان ساكت شدند و از خدمتش مرخص شدند. وقتى ما خدمت رسول خدا شرفياب شديم ، تو كه نسبت به آن حضرت از ما جسورتر بودى عرض كردى : اى رسول خدا چه كسى را بر مردم امير خواهى كرد؟ رسول خدا فرمود: كسى كه كفش را درست مى كند و ما پائين آمديم ، كسى جز على بن ابيطالب را نديديم و به رسول خدا عرض مى كردم : من كسى را به جز على نمى بينم كه مشغول تعمير كفش باشد. فرمود: او همان جانشين من است .
آنگاه عايشه گفت : راست گفتى و من از حال آنرا به ياد مى آورم .(11)
دشمنان على عليه السلام  
روزى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رو به صحابه كرد و فرمود: هنگامى كه روز قيامت فرا رسد، منبرى براى من برپا گردد.
منادى به بالاى عرش ندا برآرد: محمد كجاست ؟ من پاسخ گويم منادى گويد: بر بالاى منبر برو.

من به بالاى منبر مى روم . باز ندا آيد كه : على كجاست ؟ و او نيز پائين تر از من بر بالاى منبر مى آيد و جهانيان دانند كه محمد سرور رسولان است و على سرور مومنان .
در اين هنگام يكى از صحابه پرسيد: اى رسول خدا! كيست كه على عليه السلام را بعد از اين دشمن بدارد؟
فرمود: اى برادر انصارى ، از قريش جز زنازادگان و از انصار مدينه جز يهوديان و از عرب جز بى پدران و از ساير مردم جز بدكاران ، على را دشمن ندارند.(12)
دشمن خدا  
على عليه السلام مى فرمايد: روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را بر كوه صفا ديدم كه كسى را لعنت مى كند كه صورت او چون صورت فيل است . گفتم : اين كيست يا رسول الله ؟
فرمود: شيطان رجيم است .
من رو به شيطان كرده و گفتم : اى دشمن خدا به خدا سوگند كه اينك تو را مى كشم و امت را از شر حيله هايت نجات مى بخشم .
شيطان گفت : بخدا سوگند كه پاداش من جز اين است .
گفتم : كدام پاداش اى دشمن خدا؟
گفت : هيچكس تو را دشمن نگرفت جز اين كه من با پدرش در رحم مادر شريك بودم .(13)
پيشواى خوارج  
انس بن مالك مى گويد:
روزى با عده اى از اصحاب با پيامبر در حال گفتگو بوديم ناگهان سر و كله مردى پيدا شد. او كه مرد عابد و زاهدى بود، ما از ديدن او خوشحال و مسرور مى شديم . زيرا او را هميشه در حال دعا و نماز مى ديديدم . ما قبلا تعريف هايى از او را در نزد پيامبر گفته بوديم ولى پيامبر او را نشناخته بود. وقتى او را ديديم به پيامبر اشاره كرديم كه اين مرد همان مردى است كه از نماز و عبادت او براى شما تعريف كرده ايم . پيامبر گفت : شما درباره مردى براى من خبر آورده ايد كه در صورت او اثر و چشم زخمى از شيطان است . آن مردى به جمع آنان وارد شد و سلام نكرد.
پيامبر به او فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم كه آن هنگام كه در كنار مجلس ما ايستاده بودى ، آيا در ذهنت اين مطلب گذشت كه تو برتر از همه ما هستى ؟ گفت : آرى . اين فكر را كردم . سپس به نماز مشغول شد.
رسول خدا به او فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم كه آن هنگام كه در كنار مجلس ما ايستاده بودى ، آيا در ذهنت اين مطلب گذشت كه تو برتر از همه ما هستى ؟ گفت : آرى . اين فكر را كردم . سپس به نماز مشغول شد.
رسول خدا فرمود: چه كسى اين مرد را مى كشد؟ ابوبكر گفت : كه من و رفت كه او را بكشد ولى با ديدن نمازهاى او نتوانست اين كار را بكند و برگشت . عمر نيز اين كار را كرد و برگشت . حضرت على عليه السلام فرمود: من حاضرم كه اين حكم را اجرا كنم و رفت اما از آن مرد خبرى نبود. رسول خدا فرمود: او بايد كشته مى شد. اگر او نباشد در امت من هيچ اختلافى رخ نمى دهد. اين مرد ذوالثديه سردار شورشيان نهروان بود. او پيشواى خوارج شد و به جنگ با حضرت على عليه السلام پرداخت . او در اين جنگ به هلاكت رسيد و به سزاى اعمال خائنانه خود رسيد.(14)
از كرامات رسول الله  
چون رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از مكه به مدينه هجرت فرمود، با شخصى كه همراه بود گذرشان به خيمه ام معبد خزاعى افتاد، كه ام معبد در جلوى خيمه نشسته بود. از آن زن قدرى خرما يا گوشت خواستند كه بخرند، نداشت .
زيرا خشكسالى ، قبيله او را دچار فقر نموده بود. اما معبد گفت : به خدا سوگند كه اگر چيزى مى داشتم نثار قدمت مى كرديم . ناگاه چشمان حضرت به گوسفندى در گوشه خيمه افتاد، سؤ ال فرمود: اين گوسفند چرا تنها مانده است ؟ ام معبد گفت : ضعف و ناتوانى او را از گله بازداشت .
حضرت فرمود: شير مى دهد.
عرض كرد: خير حضرت گوسفند را طلبيد و دوست مبارك به پستانش ‍ ماليده و نام خدا بر زبان جارى نمودند كه : خدايا! پستان اين گوسفند را بركت ده . بلافاصله شير در پستان جارى شد. پيامبر ظرفى طلبيد و شير دوشيد تا ظرف پر شد، ابتدا به آن زن داد و نوشيد و سير شد و سپس ياران خود راه هر يك نوشيدند تا سير شدند و بعد از همه خود نوشيد و فرمود: ((ساقى القوم آخر هم )) آنكه ساقى گروهى مى شود بايد خود آخر بنوشد و دوباره ظرف را پر از شير كرد پيش زن گذاشت و حركت فرمود.
چون بامداد شد مردم مكه از بين زمين و آسمان بانگى شنيدند كه مى گويد: خدا بهترين پاداش خود را به آن دو رفيق همراه دهد كه به خيمه ام معبد فرود آمدند و سپس از آنجا كوچ كردند و چه خوشبخت بود رفيق محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه همراه رسول گرامى بود. اى قبيله قصى بدانيد كه خداوند سرورى را از شما دور نكرده است .
از خواهر خود ام معبد داستان ورود پيامبر را باز پرسيد و اگر هم قانع نشديد از خود گوسفند بپرسيد كه گواهى مى دهد. پيغمبر گوسفند را به نزديك خود خواند و از پستان بى شيرش شير دوشيد، پيامبر رفت ولى به اين كرامت ، آن گوسفند پيوسته به آن زن شير مى داد.(15)
نصيحت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم  
سلمة بن اكوع روايت نموده كه : روزى مردى در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با دست چپ غذا خورد. پيامبر با روى خوش به او فرمود: اى مرد با دست راست غذا بخور. آن مرد در جواب پيامبر با گستاخى گفت : نمى توانم در حاليكه مى توانست و در اين كار خود تعمد داشت . پيامبر فرمود: از دست چپ ناتوان شوى . در نتيجه هيچگاه نتوانست دست چپ خود را به دهان برساند.(16)
عيادت بيمار  
روزى پيامبر براى عيادت يك عرب صحرايى به چادر او رفت . رسم پيامبر اين بود كه هر وقت به عيادت مريضى مى رفتند، به او مى فرمودند: باكى نيست . بر حسب اين روش به آن مرد عرب نيز اين سخن را فرمودند.
عرب بيمار به جاى تشكر از پيامبر در جواب گفت : چنين نيست و بلكه تب است كه بر مرد سالخورده هجوم برده و او را به قبر مى برد. پيامبر فرمود: حال كه چنين پنداشتى چنين باش ، در نتيجه آن عرب روز بعد را به شام نرساند و جان سپرد.(17)
كودكى پيامبر  
فاطمه بنت اسد مى گويد: چون عبدالمطلب درگذشت . ابوطالب بنا بر وصيت پدرش ، پيامبر را بر گرفت و من نيز به پرستارى از او برخواستم .
در بوستان خانه ما درخت هاى خرمائى بود و در آن هنگام نوبر خرما بود. من و كنيزم هر روز خرماها را جمع مى كرديم . روزى ما فراموش كرديم كه خرما را جمع كنيم . كودكان از كوچه آمده و خرماها را جمع كردند. من خوابيدم و از شرم اين كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم بيدار شود، آستينم را بر چهره افكندم ، پس محمد صلى الله عليه و آله و سلم بيمار شد و به درون بستان رفت و خرمائى بر زمين نديد. پس به درخت خرما اشاره كرد و گفت : اى درخت من گرسنه ام . پس من ديدم كه درخت شاخه هايش ‍ را كه خرما بر آن بود فرود آورد. تا او آنچه خواست بخورد. سپس آن شاخه بالا رفت . من پابرهنه به سويش دويدم و جريان را به او گفتم . او گفت : جز اين نيست كه او پيامبرى خواهد بود و نيز از نازائى ات ، دستيارى براى او خواهى زائيد. پس چنانچه او پيش بينى كرده بود، من على عليه السلام را به دنيا آوردم .(18)
انفاق  
عبدالله بن مسعود گفت : روزى پيامبر به ديدن بلال آمد. ديد كه بلال مقدارى خرما را گرد آورده و جمع كرده است . پيامبر پرسيد كه اينها چيست ؟ بلال گفت : اين را براى مهمانان تو آماده كرده ام .
پيامبر فرمود: آيا نترسيدى كه برايت دودى در آتش دوزخ گردد؟ اى بلال چيزى را جمع نكن بلكه هر چه دارى انفاق كن و در برابر خداوند صاحب عرش از هيچ عظمتى باك مدار. اى بلال هميشه انفاق كن و از تنگدستى نترس كه خداوند بهترين روزى رسان است .(19)
داغ بر بدن  
عرب چادرنشينى همراه با پيامبر به جنگ خيبر رفت . در پايان دو دينار به عنوان غنيمت به او رسيد. او آن دو دينار را خرج نكرد بلكه آنرا در عبائى نهاد و بپيچيد و بدوخت و هرگز از آن استفاده نكرد و هيچ انفاقى هم نكرد. پس از مدتى او از دنيا رفت . اطرافيانش پس از شكافتن آن عبا آن دينارها را يافتند و به خدمت رسول الله رسيدند و داستان را براى ايشان تعريف كردند.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اين دو دينار كه نه آن را خرج كرد و نه انفاق ، در روز قيامت براى او دو وسيله مى شوند براى داغ نهادن بر تن وى .
اين سزاى كسى است كه انفاق نمى كند و فقط به گردآورى پول و مال مى انديشد.(20)
مرگ بر سيم و زر  
روزى عمر به خدمت رسول الله رسيد و سؤ ال كرد: يا رسول الله شما كه مى گوئيد مرگ بر سيم و زر، پس مادر ما در اين دنيا چه بيندوزيم ؟ پيامبر خدا فرمود: اى عمر! در اين دنيا بايد زبانى يادكننده خدا و دلى سپاسگذار و شاكر درگاه الهى و همسرى كه در كار جهان ديگر به تو يارى برساند، بيندوزيد.
نه سيم و زر كه اينها در قيامت برايتان وسيله عذاب الهى است . به راستى كه دينارى بر روى دينارى نهاده نشود مگر اين كه پوست صاحبان آن را پهن كنند و با همان سكه ها، پيشانى و پهلوى آنها را داغ نهند و مى گويند: اين است آنچه كه شما براى خود ذخيره كرده ايد. پس بچشيد آنرا.(21)
شعرهاى غيبى  
جهيل همدانى كه كليددار بتخانه مشهورى بنام يغوث بود، مى گويد، شبى در بتخانه تنها بودم كه ناگهان شنيدم كه بتى مى گويد: اى پسر جهيل ، هنگام نابودى بت ها شده است . تو ديگر با بت يغوث وداع كن .
زيرا كه نورى از افق مكه طلوع كرده و ظلمت ها را از بين برده است . جهيل آنچه را شنيده بود براى قوم خود تعريف كرد و باز از گوينده اى نامرئى شنيده كه : اى جهل آيا سخن حق را گوش مى رسانى يا بخل ورزيده و لب فرو مى بندى ؟ بدان كه تيرگى ها نابود شده و مردم به سوى اسلام گرويده اند. جهيل در جواب مى گويد: سنت اسلام را براى من توضيح بده ؟ و پاسخ مى شنود كه ، بنام خدا و توفيق او عزم راه كن و در رفتن از سستى و تنبلى بگريز. به راهى برو كه بهترين انسانها در آن راه هستند و به سوى پيامبرى برو كه راستگو است .
جهيل مى گويد: چون اين سخنان غيبى را شنيدم . بت ها را به گوشه اى انداخته و خارج شدم و به گروهى تازه وارد از قبيله همدان برخوردم كه برگرد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم جمع اند. خود را با رسول خدا معرفى كرده و جريان را توضيح دادم . پيامبر مسرور شد و فرمود: اين داستان را به مسلمانان بگو و سپس امر فرمود كه بت ها را بشكنم و بعد از آن يمن برگشتم در حالى كه قلبم به نور اسلام روشن شده بود و در اين باره به چنين سرودم : ((كيست كه به بدفرجامان قوم ما، آنان كه در گوشه منازل خود غنوده اند و يا ظاهرند، نداى ما را برساند و خبر دهد كه خداوند ما را به راه حق هدايت فرمود. بعد از آن كه عده اى از ما يهودى و نصرانى شده بودند.
ما اكنون از يغوث و يعوق و سائر بت ها روى برگرفته ايم و از پيروان توايم اى بهترين خلايق .(22)
شهادت بتها به پيامبرى حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم 
عباس بن مرداس مى گويد: روزى وارد بتخانه شده و به نزديك بت ضمار رفتم . اطرافش را پاكيزه نموده و آن را بوسيدم . ناگهان صدايى بلند شد و مرا مخاطب ساخت كه : ((اى سليم به تمام قبايل بگو كه بت پرستى كه به آن انس گرفته بوديد، نابود گرديد و اهل مسجد رستگار شدند. ضمار كه قبل از آمدن محمد صلى الله عليه و آله و سلم و نزول قرآن مورد پرستش بود، هلاك باد.
آنكه بعد از عيسى وارث منصب نبوت است محمد بزرگ مرد قريش ‍ مى باشد كه ره راست پيمود و به حقيقت گرائيده است . پس از اين واقعه عباس بن مرداس با سيصد تن از قبيله خود به خدمت پيامبر اكرم آمد. تا چشمان حضرت به صورت عباس افتاد فرمود: تو چگونه اسلام آوردى ؟ عباس داستان خود را بازگو كرد. حضرت فرمودند: درست است بر حق و از اسلام آوردن ايشان و يارانش شاد و مسرور شدند.(23)
سرانجام تمسخر  
ابوزمعه و ياران او از روى تمسخر و استهزاء به پيامبر چشمك مى زدند و استهزاء مى نمودند و نصايح و صحبت هاى پيامبر در آن تاءثيرى نداشت . سرانجام پيامبر درباره آنها نفرين كرد. روزى ابوزمعه در سايه درختى نشسته بود كه جبرئيل با برگ آن درخت و خارهاى آن بر صورت و چشم او زد تا نابينا شد. همچنين پيامبر هنگامى كه راه مى رفت بدن مباركش به جلو متمايل مى شد و حكم بن ابى العاص كيفيت راه رفتن آن حضرت را تقليد مى كرد. پيغمبر متوجه عمل او شد و فرمود: چنين باش .
او از آن روز دچار ارتعاش شد و هرگز بهبود نيافت .(24)
سزاى دروغ به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم  
طبرى در كتاب تاريخ خود آورده است كه روزى پيامبر اسلام از حارث بن ابى الحارثه ، دخترش جمره را خواستگارى فرمود. حارث گفت : دخترم به يك نوع بيمارى بدن مبتلا است و من نمى توانم با اين ازدواج موافق باشم .
و اين در حالى بود كه او دروغ مى گفت و دخترش به هيچ نوع بيمارى مبتلا نبود. اما پس از اين كه به خانه مراجعت كرد، مشاهده كرد كه دخترش جمره به بيمارى برص (سفيدى پوست ) مبتلا شده است .(25)
نفرين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم  
در كتاب الخصايص اكبرى ، از اسامه بن زيد روايت شده است كه روزى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم يكى از يارانش را به ماءموريتى فرستاد. آن مرد در انجام ماءموريت سستى كرد و در جريان آن دروغ بر رسول خدا بست .
پيامبر از اين كار مرد به شدت ناراحت شد و او از نفرين كردند. در نتيجه او را در بيابانى به صورت مردار يافتند، در حالى كه شكم او شكافته شده بود و زمين جنازه او را نپذيرفته بود.(26)
مرگ لهب  
لهب بن ابى لهب روزى به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد و به آن حضرت دشنام داد و ناسزا گفت . رسول خدا كه از اين كار جاهلانه او ناراحت شده بود، فرمود: بار خدايا سگ خود را بر او مسلط فرما.
ابولهب از شنيدن اين سخن پيامبر در رابطه با پسرش بسيار توحيد ترسيد به طورى كه وقتى پسرش را به همراه كاروان مال التجاره به شام فرستاد.
به غلامان و وكلاى خود سفارش كه مراقب لهب باشند.
آنها به هر منزلى كه فرود مى آمدند، لهب را پهلوى ديوار مى خواباندند و او را با لباس و اثاث مى پوشاندند.
مدتى در راه از او اين گونه مواظبت كردند. تا اين كه شبى حيوان درنده اى به سراغ او آمد و او را به هلاكت رساند.(27)