فصل اول تعریف علم اخلاق
اخلاق ،جمع خلق – به ضمّ خا و سکون لام – و به معنای سیره و سرشت است ، چنان که خلق
– به فتح خا و سکون لام – به مفهوم چهرة ظاهری و شکل است . راغب در مفردات می گوید
: "خَلق و خُلق در اصل یکی هستند ، مانند شَرب و شُرب و صَوم و صُوم ، ولی "خَلق"
به هیئت و شکل و چهره ای اختصاص یافته است که با چشم ، درک می شود و "خُلق " به
نیروها و سرشتهایی اختصاص یافته که با بینش درک می گردند . " ولی در اصطلاح علم
اخلاق ، مراد از این کلمه و اخلاقیات ، معنای عام آن است که به افعال و اقوال و
افکار صادره از این صفات ، اطلاق می شود ، خواه این صفات ، فضیلت باشند یا رذیلت .
بر این اساس ، علم اخلاق ، علمی است که در آن ،پیرامون صفات نهفته در نفس و
نیزپیرامون افعال ، اقوال و افکار صادره از این صفات و چگونگی پاکسازی نفس از
رذیلتها و چگونگی تخلّق به فضایل و نیزپیرامون نشان دادن راههای سعادت جاودان و ...
بحث می شود .
اخلاق ، از امور فطری است
از قرآن کریم چنین پیداست که نیکویی فضایل و زشتی رذایل ، از امور فطری و وجدانی
است ، و نفس از روی فطرت ، بی هیچ نیازی به آموزش در می یابد که ستم ، زشت است و
دادگری ، نیکوست . خداوند می فرماید : (و نفس و ما سوّیها فالهمها فجورها و تقویها
) و سوگند به نفس و آن که نیکویش بیافریده ، سپس بدیها و پرهیزگاریهایش را به او
الهام کرده است .
مقصود از "فجور النفس " همان رذیلتها و مراد از "تقویها " همان فضیلتها است . پس
دریافتن نیکویی ِ فضایل و زشتی ِ رذایل ، همچون دریافتن وجود واجب الوجود و صفات
والا و اسمای حسنای اوست ، و این چنان است که اگر از برابر آدمی پرده بر گرفته شود
و غفلت از او زدوده گردد ، از روی فطرت ، درک می کند و در می یابد و به قلب خود می
بیند ذاتی را که در بردارندۀ همۀ صفات کمالیه است . خداوند می فرماید :
( فاذا رکبوا فی الفلک دعوا اللّه مخلصین له الدّین . )
پس چون به کشتی درآیند ، خدا را بخوانند در حالی که دینشان را خالص گردانیده اند .
پس چنین شخصی ، خدا را می بیند و او را می خواند و یگانگی او را درک می کند و از
همین رو ، تنها او را می خواند و می بیند که خدا شنوا ، دانا ، توانا ، بخشنده ،
مهربان و ... است. از همین رو ، او را می خواند و نجات و حاجت خویش را از او می
خواهد .
همین گونه است که او با قلب و فطرت خویش ، نیکویی ِ فضایل و زشتی ِ رذایل را می
یابد و می بیند . این است مفهوم سخن ما که می گویم ، اخلاق از امور فطری است . پس
نیکویی ، پاکدامنی و دلاوری و دادگری ، نیاز به دلیل و برهان ندارد ، چنان که زشتی
ِ آز و شتابکاری و ستم و تنبلی و ترس و ستم پذیری ، از هر گونه دلیل و برهانی ، بی
نیاز است .
اخلاق ، برخاسته از علم حضوری است
علم ، تقسیم می شود به "حصولی " که عبارت است از پدید آمدن صورت پدیده در نفس ، و
"حضوری " که عبارت است از پدید آمدن نفس ِ پدیده در نفس . علم حصولی ، همچون علم به
اشیای بیرونی و علم حضوری ، همچون علم نفس به معلومات خود است .
اینک که این حقیقت را در یافتیم ، باید بدانیم که فضایل و رذایل ، علم حضوری شمرده
می شوند ، چه، همۀ فضایل و رذایل ، ملکه هایی هستند موجود در نفس ، و آن دو از باب
حضور شی هستند نزد شی . زیرا همۀ فضایل و رذایل ، باید در نفس باشند ، و افکار و
اقوال و اعمال ، ناشی از آن دو می باشند . خداوند می فرمایند :
( قل کل یعمل علی شاکلته )
بگو هر کس به طریقۀ خویش عمل می کند .
راغب در مفردات می گوید ، منظور از "شاکلة " همان " سرشت " است ، و حتی می توان گفت
که بر این اساس ، نفس به تنهایی ، به همۀ نیروها گفته می شود و نیز بر اساس اتّحاد
عاقل و معقول ، نفس با فضایل و رذایلش ، به گونه ای اتحاد دارد که پرداختن به تفصیل
ِ آن ، از حوصلۀ این مختصر بیرون است .
عقل نظری و عقل عملی
برخی از مدرکات ، اموری هستند که در ارتباط با عمل نیستند و از محدودۀ عمل بیرون می
باشند . عقل از این نگاه ، " عقل نظری " نامیده می شود . بعضی از مدرکات در اختیار
و در پیوند باعمل می باشند و عقل از این نگاه ، " عقل عملی " نامیده می شود. عقل
نظری ، مانند علم به مبدأ و معاد ، و عقل عملی، همچون علم به تهذیب نفس است.
با آنچه بیان شد ، روشن می شود که نسبت نظری و عملی به عقل ، از باب نسبت صفت است
به متعلّق موصوف ، و در حقیقت ، نسبت نظری به عملی به مدرکات است ، نه به عقل ،
لیکن این اصطلاح در علم رایج گشته است .
اخلاق نظری و اخلاق عملی
همان گونه که عقل به نظری و عملی تقسیم می شود ، اخلاق نیز به نظری و عملی تقسیم می
گردد . مقصود از اخلاق نظری ، جدا کردن فضایل از رذایل است . به سخن دقیقتر ، نمودن
فضایل و بیان تفاوتهای میان متشابهات آن و نیز نمودن رذایل و بیان تفاوتهای میان
متشابهات آن و استدلال بر نیکو بودن فضایل و زشت بودن رذایل است .
مقصود از اخلاق عملی ، آشکار کردن چگونگی پاکسازی نفس و بیان مراتب سیر به سوی حق
تعالی و بیان توصیه ها و رهنمودهایی کلّی یا جزیی برای تهذیب نفس و سیر از یک
منزلگاه به منزلگاه دیگر است . این اصطلاح نیز از قبیل تعلّق صفت به حال متعلّق
موصوف است ، زیرا اینها همه با علم اخلاق پیوند دارند نه با خود اخلاق . زیرا اخلاق
، همان صفات پنهان در نفس است ، اعمّ از فضایل و رذایل ، و این صفات ، نه نظری
هستند و نه عملی ، چه ، نظری از مدرکات عقلی است و عملی از افکار و اقوال و اعمال
که آن نیز از جهتی ، از مدرکات عقلی به شمار می آید .
نسبیّت اخلاق و مطلق بودن آن
آیا اخلاق نسبی است یا مطلق ؟ در حقیقت ، اخلاق مطلق است و تنها گروهی به نسبیّت آن
قائل هستند ،که این بینش ،خطایی عریان است .
در توضیح این نکته باید گفت : مقصود از نسبیّت اخلاق ، آن است که حُسن و قُبح اخلاق
، متناسب با زمان و مکان و افراد و اقوام و شرایط ، تفاوت بیابد و مقصود از مطلق
بودن اخلاق ، این است که حسن و قبح آن ، ابداً دستخوش دگرگونی نشود . آنچه در شمار
فضایل است ، نزد همگان و در هر زمان و مکان و شرایطی ، فضیلت خواهد بود و نیز آنچه
قبیح است ، پیوسته قبیح خواهد بود .
از آنجا که در آغاز فصل اوّل ثابت کردیم که اخلاق جزء فطریات و داخل در علم حضوری
است ، دیگر مطلق بودن آن به برهان دیگری نیاز ندارد و در اقامة برهان برای آن ، درک
فطرت و تأیید قرآن ، ما را بسنده است . خداوند می فرماید :
( و نفس و ما سوّیها فالهمها فجورها و تقویها. )
و سوگند به نفس و آن که نیکویش بیافریده ، سپس بدیها و پرهیزگاریهایش را به او
الهام کرده است .
اینکه برخی از کارهای زشت ، همچون گفتن دروغ برای حفظ نفس محترمه یا خوردن مال
دیگران یا دست بردن در آن برای حفظ جان یا حفظ نظم ازسوی عقل ، روا تلقّی می شود ،
این عامل توهّم نسبیّت شده است . این توهّم ، نخست چنین رد می شود که این گونه
نمونه ها همگی از امور اخلاقی است نه از اخلاق ، و در صورت درستی این سخن ،نسبی و
مطلق بودن ، هر دو به امور اخلاقی ، یعنی گفتار و کردار باز می گردند نه به فضایل و
رذایل .
در ضمن ، آنچه موجب سهولت امر می شود ، آن است که تمامی این نمونه ها ، از باب اهمّ
و مهم و مقدّم داشتن اهمّ بر مهم است ، که آن نیز از امور فطری به شمار می آید . در
توضیح این نکته باید گفت : دروغ ، زشت است و هرگز در زشتی آن دگرگونی پدید نمی آید
، ولی عقل و تأیید شرع ، گاهی آن را روا ، بلکه واجب کرده است و آن هنگامی است که
مثلاً حفظ نفس محترمه ای موکول بدان باشد ، ولی نباید این را از باب نسبیّت اخلاق و
بدل شدن قبح به حُسن دانست ، بلکه باید آن را از باب تقدّم اهم بر مهم و ارتکاب
کاری زشت برای رهایی از کاری زشت تر قلمداد کرد .
چکیده سخن اینکه ، فطرت هر انسانی ، گواه حُسن همة فضایل ، همچون پاکدامنی است و
این حُسن در هیچ زمان یا مکان یا نزد گروه و فردی دگرگونی نمی پذیرد . رذایل نیز
چنین است ،بی هیچ تفاوت و فرقی ، چونان امور اخلاقی . و اگر ما شاهد هستیم که کار
زشتی ، عقلاً روا یا مجاز تلقّی شده ، باید آن را از باب اهمّ و مهم دانست نه از
باب نسبیّت اخلاق یا امور اخلاقی .
اخلاق ، وسیلة نزدیکی به خدای متعال
اگر چه پاکسازی نفس و تخلّق به فضایل ، از اوجب واجبات عقلی و شرعی است و از جایگاه
پسندیده ای برخوردار است و علم آن نیز از شریفترین علوم به شمار می آید ، ولی نباید
آن را بیش از وسیله ای برای رسیدن به مقام عبودیّت دانست . همان گونه که همة عبادات
تشریع شده و همة نبایدهای بازداشته شده ، برای رسیدن به مقام قُرب و عبودیّت است ،
تهذیب و سر بر تافتن از پذیرش رذایل و پذیرفتن اخلاق آکنده به فضیلت نیز ، از همین
هدف و غایت برخوردار است . از همین رو ، به نظر می رسد که واصلانِ به مقام لقا
،تهذیب و آراستگی اخلاقی را از مقدّمات و منزلگاهها به شمار می آورند .
آنها می گویند که شمار منازل وصول به قُرب ، پنج منزل است : توبه ، یقظه ، تخلیه ،
تحلیه و تجلیه .
مقصود آنها از توبه ، بازگشت از تقصیرات و قصورات و برون فکنی گناهان و خطاها و
ناله و زاری به درگاه خداوند متعال و احساس پشیمانی و شرم و اعتراف به این حقیقت
است که شخص توبه کننده ، انسانی است کاملاً فقیر ، و اینکه در عرصه وجود ، چیزی جز
خدا تأثیری ندارد و این چنین است که سیّئات به حسنات بدل می شود .
خداوند متعال می فرماید :
(الا من تاب و آمن و عمل عملاً صالحاً فاولئک یبدل اللّه سیّئاتهم حسنات )
مگر آن کسان که توبه کنند و ایمان آورند و کارهای شایسته کنند ، خدا گناهانشان را
به نیکیها بدل می کند .
مقصود آنها از یقظه ، همان بیداری و هوشیاری و التزام به ظواهر شرع ، اعمّ از
واجبات و مستحبّات و پرهیز از محرّمات است . خداوند سبحان می فرماید :
(من عمل صالحاً من ذکرٍ أو انثی و هو مؤمن فلنحیینّه حیوهً طیّبهً و لنجزینّهم
اجرهم باحسن ما کانوا یعملون . )
هر زن و مردی که کاری نیکو انجام دهد ، اگر ایمان آورده باشد ، زندگی خوش و پاکیزه
ای بدو خواهیم داد و پاداشی بهتر از کردارشان عطا خواهیم کرد .
مقصود آنها از تخلیه ، همان زدودن رذیلتها از نفس است . خداوند می فرماید :
( قد افلح من زکّیها و قد خاب من دسّیها . )
هر که در پاکی نفس کوشید ، رستگار شد ، و هر که در پلیدی اش فرو پوشید ، نومید
گردید .
مقصود از تجلیه ، همان پیراستگی اخلاقی و آراستگی به فضیلتها و رسیدن به مقام آرامش
و اطمینان است . خداوند متعال می فرماید :
( الا انّ اولیاء اللّه لا خوف علیهم و لا هم یحزنون . )
هان ، همان اولیای خدا را نه هراسی است و نه غمگین می شوند .
مقصود از تجلیه ، نورانی کردن قلب با پرتو شناخت و معرفت است . خداوند می فرماید :
(او من کان میتاً فاحییناه و جعلنا له نوراً یمشی به فی النّاس کمن مثله فی
الظّلمات لیس بخارجٍ منها .)
آیا آن کس که مرده بود و ما زنده اش ساختیم و نوری فرا راهش داشتیم تا بدان در میان
مردم راه خود را بیابد ، همانند کسی است که به تاریکی گرفتار است و راه بیرون شدن
را نمی داند ؟
آنها می گویند پیمودن این منزلگاهها ، سالک را به مقام لقا – با مراتبی که دارد –
می رساند . خداوند متعال می فرماید :
( فمن کان یرجوا لقاء ربّه فلیعمل عملاً صالحاً و لا یشرک بعباده ربّه احداً )
هر کس ، دیدار پروردگار خویش را امید می بندد ، باید کرداری شایسته داشته باشد و در
پرستش پروردگارش ،هیچ کس را شریک نسازد .
.و مقصود آنها از لقا و مراتب آن ، چیزی نیست مگر مقام قُرب و عبودیّت و حکومت
خداوند تبارک و تعالی بر قلب .
آنچه بیان شد ، قطره ای از اقیانوس بود و به خواست خداوند سبحان ، تفصیل آن خواهد
آمد .
پی نوشتها
1 . قرآن ، شمس / 7-8 .
2 . قرآن ، عنکبوت / 65
3 . قرآن ، اسرا / 84
4 . قرآن ، شمس / 7- 8
5 . قرآن ، فرقان / 70
6 . قرآن ، نحل / 97
7 . قرآن ، شمس / 9 – 10
8 . قرآن ، بونس / 62 .
9 . قرآن ، انعام / 122 .
10 . قرآن ، کهف / 110 .